چرا شروع نمی کنیم؟

چرا شروع نمی کنیم مشکل کجاست؟

نیما تصمیم گرفته یه شرکت فروش قطعات کامپیوتری بزنه. براش کلی برنامه ریزی و هدف گذاری کرده. برای این که یه مقدار اطلاعاتش بیشتر بشه تصمیم گرفته به صورت یک فرد ناشناس بره از چند تا از شرکت های رقیبش بازدید کنه تا بدونه که اونجا چه خبره و چه کاری انجام می دن.

سوار ماشین می شه و به سمت یکی از شرکت های گردن کلفت توی این حوزه حرکت می کنه. از ماشین پیاده می شه،  یه برج زیبا سمت دیگه خیابان مشاهده می کنه. چند دقیقه به برج و تابلوی شیکی که روی اون زده شده نگاه می کنه. راستش یه خورده حس ناامیدی بهش دست می ده اما کلی جمله مثبت میاد توی ذهنش و با خودش می گه من می تونم از این شرکت جلو بزنم.

وارد ساختمان می شه و با توجه به راهنمای نصب شده روی تابلو متوجه می شه که شرکت در طبقه سوم قرار داره. وقتی به طبقه سوم می رسه و در می زنه یک نفر کت و شلواری میاد جلو سعید و از او استقبال می کنه. جلو تر که می ره می بینه سه تا کارمند خانم و آقا دیگه هم با ظاهر کاملا آراسته و فن بیان خوب ازش استقبال می کنن.

ظاهرا همه چیز شیک و مرتب هست. دکوراسیون، نورپردازی، لباس یک دست کارمندان، میز وصندلی های شیک و ست شده با هم و … سعید خودش را به عنوان یک مهندس شبکه معرفی می کنه و بعد از چند تا سوال و جواب با یکی از کارمندان و با برداشتن یک کارت ویزیت که مثلا بعدا با شما تماس می گیرم از اون ها خداحافظی می کنه.

احساس عجیبی در درون سعید موج می زنه؛ یه لحظه غمگین میشه که چقدر اون ها جلو هستن، یه لحظه شاد می شه که من هم روزی این طوری میشم. چند روز فکر سعید به همین قضیه معطوف شده. کم کم احساس می کنه کم آورده و اون شور و شوق داره کم میشه. با خودش می گه مگه میشه با چندرغازی که من دارم این جور شرکتی راه انداخت. تازه هزینه یک ماه اجاره اون جور جایی هم ندارم که بدم چه برسه به استخدام کارمند و چیزهای دیگه… تقریبا یک ماه گذشت و سعید هنوز هیچ کاری نکرده و فقط با یک برگه هدف گذاری که روز اول انجام داده بود تنها می شه که البته اون هم نصیب سطل آشغال کرد.

به نظرتون چه اشکالی در کار سعید بود که باعث می شه نتونه شروع کنه ؟ و این که اصلا چرا شروع نمی کنیم ؟ هزاران نفر هستن که مشابه سعید عمل می کنن. افرادی هستن که با کلی انرژی می خوان یک سایت اینترنتی راه بندازند ولی هیچ موقع شروع نمی کنن. چون وقتی سایت شیک و مرتب و چند ده میلیونی رقیب را می بینن جا می زنن. حالا این داستان را برای خودتون لحاظ کنید. شما چه کاری هست که شروع نکردید؟ پاسخ های زیادی وجود داره که چرا شروع نمی کنیم اما این جا مواردی می خوام بگم که خیلی ها باهاش مواجه هستن.

کامل گرایی و کمال گرایی

یکی از پاسخ هایی که ما چرا شروع نمی کنیم همین کامل گرایی ما هست. داستان بالا نمونه ای بود از درگیر شدن با همین آفت. در واقع ما باید کمال گرا باشیم و خواهان مطلوب و بالابردن کیفیت در طول زمان باشیم اما کامل گرا بودن یعنی این که اول باید همه چی کامل و بی نقص باشه تا من شروع کنم. یعنی یه دفتر خوب در بالا شهر، با کلی کارمند و میز و صندلی و … ممکنه برای یه آرم یا لوگو شرکت یک ماه وقت تلف کنم و یا درباره این که لباس کارمندام چه رنگی باشه یک هفته وقت صرف کنم، این موارد اگه زیاد بشه و باعث بشه که من از کار اصلی خودم دور بشم یعنی دچار آفت کامل گرایی شدم و ممکنه هیچ وقت شروع نکنم.

برای رفع مشکل کامل گرایی چاره ای نیست جز این که باید با همین شرایط شروع کنید. باید کمی خلاقیت به خرج دهید و با همین امکانات کم کارتون را شروع کنید. شاید برای شروع نیازی به دفتر نباشه و با یه خونه کوچولو کارتون راه بیافته. شاید باید روزهای و ماه های اول تمام کارها از جمله پاسخ دادن به تلفن و فروش و خرید را خودتون انجام بدید ولی خیلی بهتر از این هست که هیچ گاه رویای خودتون را شروع نکنید و 10 سال دیگه حسرتش را بخورید.

توصیه می کنم حتما سرگذشت شرکت های بزرگ و یا افراد موفق را مطالعه کنید. حتی لازم نیست که شرکت های خارجی را بررسی کنید. توی همین کشور خودمون افراد زیادی هستند که روز اول خودشون همه کارها را انجام می دادن و دستشون خالی بود ولی شهامت شروع را داشتند و الان به رویای خودشون رسیدن. بنابراین کاری که باید انجام بدید اینه که اول فکر کنید که با همین شرایطی که الان دارید چه طور می تونید شروع کنید و دوم زندگی افراد موفقی که با هیچ شروع کردن را نیز مطالعه کنید.

باید از لاک خودمون بیرون بیایم

بیرون آمدن از لاک خود برای تغییر کردن

همه آدم ها با هر رده موفقیت برای خودشون یک حاشیه امن دارن. یکی برای خودش حقوق ماهانه دو میلیون را ترسیم کرده یکی ده میلیون و یکی صد میلیون. همه این آدم ها هم به خواسته هاشون می رسن؛ چه اونی که می خواد حقوق دو میلیونی داشته باشه و چه اونی که صد میلیون می خواد.

از بحث مالی هم که بیرون بیایم در همه جنبه های زندگی ما برای خودمون یک حاشیه امن درست کردیم. مثلا مدیری که دوست داره 10 سال با همان شرایط روز اول کارکنه و از تغییر می ترسه. یه بار به یه فرد میان سال گفتم که مثلا لینک دانلود فلان آموزش را براتون می فرستم که بتونید به راحتی همون لحظه با یک کلیک دانلود کنید، به شدت مقاومت کرد و درخواست بسته پستی کرد که مثلا اون آموزش را روی یک سی دی براش پست کنم. البته اشتباه نکنیم که مثلا نسخه فیزیکی بده و همیشه باید از دانلودی اون استفاده کنیم. منظورم این هست که اون فرد از این کار می ترسید، می گفت سنم بالا رفته و نمی تونم دانلود کنم وقتی گفتم بهت کمک می کنم باز قبول نکرد و گفت از من گذشته.

ببینید به همین راحتی و به بهانه این که سنم بالا رفته برای خودمون یک حصار امن ترسیم می کنیم. می ترسیم از این که یاد بگیریم. حالا می دونید چرا شروع نمی کنیم ؟ یا تا همین چند سال پیش وقتی کارت های بانکی داشت رواج پیدا می کرد خیلی ها اصلا تمایلی بهش نشون نمی دادن و حاضر بودن که پول نقد همراهشون باشه. ولی الان می بینیم که دست یه دستفروش هم یک دستگاه کارت خوان هست و کار همه را راحت تر کرده.

من لیاقتش را ندارم

تقریبا هیچ کس این جمله را با صدای بلند برای بقیه نمی گه و در ظاهر همه می گن لیاقت ما خیلی هست. اما این صدا را می شه از درون خیلی ها شنید. طرف دوست داره یه کاری را شروع کنه. دوست داره یه سخنران بشه که دیگران بتونن از دانش او استفاده کنن اما یک صدای اکو مانندی از درون دائم بهش می گه که تو نمی تونی تو عرضه این کار را نداری. البته باید کمی دقت و خلوت کنی که این صدا را بشنوی وگرنه خیلی ها همین صدا را نیز نمی شنون و می گن چرا نمی تونیم شروع کنیم ؟

احساس بی ارزشی، احساس تحقیر و گناه نتیجه تکرار و تکرار صحبت های خانواده، جامعه تلوزیون و … است. اما آیا نمیشه کاری کرد؟ آیا باید بسوزیم و بسازیم؟ قطعا خیر. باید از همون راهی که ضربه خوردیم به این افکار ضربه بزنیم. یعنی بارها با عنوان های مختلف برامون تکرار شده که تو نمی تونی تو استعدادش را نداری، توی کشورت جای پیشرفت نیست و حالا برای خودمون تکرار کنیم که می شه چون هزاران نفر دیگه تونستن.

بنابراین ما هم باید از این بعد مراقبه داشته باشیم، مواظب گوش و چشمامون باشیم تا زباله واردش نشه چون نتیجش می شه بوی بد. باید از حالا تلاش کنیم تا حد ممکن از توانستن ها از شدن ها بشنویم و حرف بزنیم. راستش خیلی سخته چون هم مغز دوباره شروع به مخالفت می کنه و هم اطرافیانت. یعنی شما تنهاید بین خودتان و دیگران. اما اونقدر توانمندیم که می تونیم انجامش بدیم. چون خیلی ها تونستن و بعدش این سوال دیگه به وجود نمیاد که چرا نمی توانیم شروع کنیم ؟

هنوز زیاد دردتان نگرفته

برای شروع کردن باید درد داشته باشیم

معمولا چه موقع می ریم دکتر؟ خدایی چند نفر هستند که با وجود سلامتی به صورت منظم می رن چک آپ؟ چند نفر هستند که هر سال یک بار می رن دندون هاشون را به پزشک نشون می دن که از سلامتی اون مطلع بشن؟ این ها همش مثال هست برای رسیدن به این نکته که ما تا احساس درد و رنج نداشته باشیم نمی ریم سراغ تغییر و دوست داریم توی همان حال هوایی که الان داریم بمونیم. وقتی داشتم سرگذشت افراد موفق را مطالعه می کردم متوجه شدم که تقریبا همشون در یک جای از زندگی شون درد احساس کردن. دردی که دیگه قابل تحمل نبود چرا که اگه می شد تحملش کرد حتما این کار را انجام می دادن.

زمانی که به آستانه درد زیاد قرار گرفتن شروع به تغییر خودشون و دنیای اطرافشون کردن. دیگه متنفر بودن که بخوان سرجای قبلیشون بمونن. دیگه حاظر نبودن یک لحظه به عقب برگردن. نمی خوام بگم که تا درد نداشته باشی نمی تونی پیشرفت کنی بلکه می خوام بگم وقتی به این حد از تنفر رسیدی یه پتانسیل زیاد توی وجودت شکل می گیره که تو را به جلو پرتاب می کنه. بنابراین یکی از پاسخ های دیگه این که چرا شروع نمی کنیم اینه که شاید هنوز درد زیادی حس نکردید.

حال سوال این جاست که آیا باید برای خودم درد بتراشم؟ خیر نیازی نیست که عمدا برای خودتون مشکل بسازید. شما می تونید با ذهنتان تمرین کنید. یعنی زمانی که آرام و در جایی خلوت چند دقیقه به بدترین شرایطی که دوستش ندارید و می بایست تغییر دهید فکر کنید. به تمام جنبه های آن فکر کنید طوری که وقتی به خودتان می آیید یک احساس تنفر در شما شکل بگیرد. حال به این فکر کنید که اگر شما موفق شوید چه اتفاقی می افته؟ چه دستاورد هایی نصیب شما می شه؟ خودتون را در اون شرایط حس کنید طوری که واقعا لذت ببرید و احساس شادی درونی به شما دست بده. این تکنیک اهرم رنج و لذت هست که می تونی کاربری باشه.

شاید کارتان با رسالت شخصی شما نمی خونه

گاهی وقت ها می خوایم کاری را شروع کنیم چون دیگران خوششان میاد، چون بارها به ما تلقین کردن ولی اصلا برامون دلچسپ نیست. شاید با رسالت واقعی و با خود واقعی ما سازگار نیست. اینجاست که ما باید خودمون و رسالتمون را بیشتر بشناسیم. توی این زمینه قبلا مطلب نوشتم که می تونید با کلیک روی لینک های زیر اون ها را مطالعه کنید. امیدوارم پاسخ این که چرا شروع نمی کنیم را پیدا کرده باشید و اگر شما با مورد دیگه ای سر و کله می زنید می تونید توی بخش نظرات برای دیگر دوستان بنویسید که چرا شروع نمی کنیم تا دیگران هم بتونن استفاده کنند. امیدوارم که همیشه بهترین خودتان باشید نه نسخه ای از دیگران

3 نظرات
  1. مهدی می گوید

    تشکر

  2. طاها می گوید

    بسیار مقاله ی مفیدی بود ممنون از شما . به نظر من ترس از شروع و ترس از شکست و مقایسه کردن خود با دیگران از عوامل دیگر هستند . یا وقت تلفی با چیز های دیگه که از هدف دورمون میکنه . و خیلی ها شاید منتظر بهترین زمان برای شروع باشند که کی بهترین حس رو دارین و مثلا یهویی تصمیم بگیرین شروع کنن . من بهشون بگم که اون حس هیچ وقت نمیاد . بلکه ایجاد میشه . اگه دنبالش هستی تو میونه راه خودش میاد . ولی اوایل به زور هم که شده باید تلاش کنی . از قانون ۵ ثانیه میتونی استفاده کنین وقتی نمیتونین برین کاری انجام بدین . به این صورت که از ۵ . ۴ . ۳ . ۲ .۱ میشمارین و سریع میرین اون کاری رو که میخواین انجام میدیم . من اینو از یه کلیپ تو تلگرام یاد گرفتم .
    با تشکر

  3. حسین می گوید

    مطالبتون کامل و عالی بود دقیقا زدید به هدف

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.