چه چیز مرا خوشحال میکند؟
عصر جمعه بود و به فیلمی که دانلود کرده بود نگاه میکرد تا این که آهنگ پایانی فیلم به صدا درآمد و دوباره همان حس دو ساعت پیش را تجربه کرد. دوباره این سوال در ذهنش پیچید که چه چیز مرا خوشحال میکند و چه کاری از دستم بر میآید تا شادتر شوم؟
پوستهای چیپس، پفک و تخمهای که در کنارش تلنبار شده بود را برداشت و در سطل زبالهای که در آشپزخانه بود انداخت و روی مبل لم داد. بدون این که خودش متوجه شود از روی عادت تلفن همراهش را برداشت و شروع به گشت و گذار کرد. برای این که دوباره حال بد سراغش نیاید شروع به نگاه کردن کلیپهای طنز مثل افتادن گربه از روی دیوار تا لیز خوردن مردی روی یخ کرد. یک ساعت بعد احساس کرد چشمانش کمی سنگین شده است. همانجا دراز کشید و با صدای زنگ خوردن تلفن همراهش از خواب بیدار شد.
چشمانش را مالید و به سختی ساعت را نگاه کرد. ساعت 12 و چهل دقیقه شب را نشان میداد. وای چقدر خوابیدم نفهمیدم چه شد. گوشی که جواب داد صدای پر انرژی دوستش را شنید که گفت کجایی؟ مگه قرار نبود بیای بریم بیرون؟ همه منتظر تو هستند.
گلویش را صاف کرد و با صدای گرد گرفته گفت: این وقت شب کجا بریم؟ الان ساعت نزدیک به یک شب هست. صدای خنده دوستش بلند شد و درحالی که نمیتوانست خودش را کنترل کند گفت پسر تو حالت خوبه؟ الان ساعت هشت شبه.
یک بار دیگر به ساعت عقربهای روی دیوار نگاه کرد. حق با دوستش بود انگار عقربههای کوچک و بزرگ را جابه جا خوانده بود. کمی خودش را جمع و جور کرد و گفت باشه الان میزنم بیرون.
ساعت یازده و نیم شب بود که به خانه برگشت. کمی دور خودش چرخ زد و رفت که برای خوش چای درست کند. انگار حالش بهتر از قبل شده بود اما چرا ته دلش هنوز شاد نیست و این سوال باقی بود که واقعا چه چیز مرا خوشحال میکند ؟ آیا باید یک مسافرت بروم؟ آیا باید تنها نباشم؟ آیا باید پول بیشتری داشته باشم؟ آیا باید دکوراسیون خانه را تغییر بدهم؟
چه چیز مرا خوشحال میکند و چه کار باید کرد؟
برای هر فردی ممکن است یک عامل وجود داشته باشد که بتواند با رفع آن حال خوبی پیدا کند. در مجموعه مقالات صوتی که در وب سایت بهترین خود قرار دادیم نکات مهمی ذکر شده است که میتوانید بدانید چه عاملی هست که مانع حال خوش برای شما شده است و چهچطور باید آن را برطرف کرد.
اما در این قسمت نیز درباره یک نکته مهم صحبت خواهیم کرد. دوست دارم همراه با من نکات گفته شده فکر کنید. و هر جا لازم بود اندکی تامل کنید. در اینجا کمی مقدمهچینی میکنم و بعد خودتان کمکم موضوع را درک میکنید.
ما طوری خلق شدهایم که عادات و شرطی شدن نقش اساسی در زندگی ما دارد. عادات هم خوب هستند و هم بد. اگر خودتان را به کارهای خوب عادت دهید میتوانید با کمترین انرژی کارهای بزرگی انجام دهید و اگر عادات بد باشند به تدریج به سمت پرتگاه هدایت میشویم.
فکر کنید که عادات در زندگی ما نبودند، آنگاه چقدر زندگی سخت میشد. هر روز برای نشستن پشت فرمان و رانندگی باید فکر میکردیم و با ترس و استرس خودمان را به مقصد میرساندیم. نوازنده ماهری که فردا کنسرت دارد، فردا که میخواست ساز بزند دوباره باید تمرین میکرد و هیچ چیز خوب از آب در نمیآمد.
اما همانطوی که ما به کارهای خوب شرطی میشویم، کارهایی هست که ما را از مسیر دور نگه میدارد و خودمان هم شاید ندانیم که شرطی شدهایم.
با این مقدمه کوتاه برویم سراغ اصل موضوع یعنی این سوال که چه چیز مرا خوشحال میکند . ما در زندگی و به مرور زمان از والدین، مدرسه، جامعه و… یادگرفتیم که چه موقع باید شاد باشیم و چه موقع نباید شاد باشیم. در واقع ما به شادی شرطی شدهایم. شادی که دیگران برای ما تعریف کردهاند و ما یادگرفتهایم که فقط در زمان معین و یا در شرایط خاصی شادی را تجربه کنیم.
در واقع اغلب ما با چیزهای بیرونی شاد میشویم، اگر وجود داشته باشند شاد هستیم و گرنه خیر. اگر ماشینی که قرار هست بخرم رنگ قرمز آلبالویی باشد ما حق داریم تا مدتی شاد باشیم و اگر رنگ آن آبی نفتی باشد حق داریم غمگین باشیم. ما یادگرفتیم اگر در کنکور قبول شدیم، اگر سالم بودیم، اگر موفق شدیم، اگر به هدفمان رسیدیم، اگر پول به اندازه کافی داشتیم، اگر دیگران از ما تعریف و تمجید کردند، اگر مدال المپیک ریاضی یا ژیمناستیک داشتیم باید شاد باشیم در غیر این صورت حق نداریم شاد باشیم.
حقیقت این هست که ما خوشحالی یا شاد بودنمان را به یک عمل بیرونی گره زدهایم. بنابراین اگر وجود داشت ما شادیم و هر گاه از بین رفت ما نباید شاد باشیم.
دوستان عزیز، من ساعتها و هر روز به این موضوعات فکر میکنم و در حال بهبود خود و تبدیل به بهترین خود شدن هستم. فکر نمیکنم با یک بار مطالعه سطحی و بعد رفتن سراغ یک خبر آتش سوزی در شمال آفریقای جنوبی و سپس آغاز کردن همان زندگی روزمره تغییر بنیادی در ما ایجاد شود که بتواند ما را شاد کند.
پس آقای رزمجو شادی خودم را به چه چیز وابسته کنم؟ مگر میشود بدون اینکه در کنکور دکتری قبول شوم شاد باشم؟ دوست من، شاید روز اول این کار راحتی نباشد که شادی خود را به منابع درونی گره بزنیم اما اگر وقت بگذاری، تفکر کنی، عمل کنی، حتما ارزشش را خواهد داشت و دل آسوده و آرام خواهی شد. البته منظورم این نیست که صد در صد کل زندگی آرام هستی اما اغلب زمانها میتوانی از درون شیرینی و طعم آرامش را حس کنی.
اما شادی خود را به چه گره بزنیم؟ باید یاد بگیریم که خودمان را بشناسیم و با خودمان در صلح باشیم، خودمان را دوست داشته باشیم. نشانه دوست داشتن خود این هست که حتی در تنهایی آرام هستی چون از خلوت با خودت ترسی نداری، نمیخواهی فرار کنی و با تلوزیون خودت را سرگرم کنی میتوانی ساعتها با خودت و آن چیزی که فکر میکنی خدای توست و به تو آرامش میبخشد صحبت کنی.
فردی میگفت شاید من چیزی نداشته باشم اما بارها شاکر چیزهایی بودم که شاید درنظر دیگران دیوانگی باشد. مثلا شاکر انگشت شستم هستم چون آن را دارم میتوانم بنویسم و به دیگران آگاهی ببخشم. شاکرم به خاطر اینکه به این آگاهی رسیدم که از درون خوشحال باشم، شاکرم که صدای بازی بچهها را از کوچه میشنوم و این یعنی هم من گوش سالمی دارم و هم خداوند به آینده بشر امیدوار هست که هنوز اجازه داده نسلهای بعدی هم متولد شوند، شاکرم به خاطر ….
این ریزبینی وشکرگزاری مهارت میخواهد، تمرین باید کرد و وقتی به آن رسیدیم لذت آن نیز دریافت خواهیم کرد. سعی کنیم خودمان را خوب بشناسیم، رسالت زندگی خود را کشف کنیم و در جهت آن حرکت کنیم و هر روز فقط بابت یک مورد شکرگزار باشیم و هر بعد از یک ماه که به تسلط رسیدیم هر روز بابت مثلا سه مورد شکرگزار باشیم.
این که چه چیز مرا خوشحال میکند باید تبدیل شود به این که چه چیز درونی دارم که مرا خوشحال میکند و میتوانم بدون این که از دستش بدهم همیشه و همه جا با من همراه باشد. شاید برای برخی عشق ورزیدن، برای برخی وجود خداوند، برای برخی بودن در مسیر کمال و … تکیهگاهی درونی باشد که میتوانند هر زمان خواستند از آن منبع شادی دریافت کنند.
شما چطور خودتان را شاد و خوشحال نگه میدارید؟ وقتی به چه چیزی فکر میکنید شاد میشوید؟ نظرتان را با ما و دوستانتان به اشتراک بگذارید.
سلام . نوشته ها و مطالبتون بسیار مفید و موثر هستن . ممنونم بابت وقتی که میگذارید .
من چندین ماهه که به دنبال دلیلی برای شادی و امید به زندگی میگردم . مرتب به چیزهای خارجی چنگ میزنم و برای لحظاتی خوشحالم . خسته شدم . یاد گرفته ام با سفر رفتن و گردش خوشحال بشم و با صدای اذان ظهر و مغرب به یاد دوران بچگیم بیفتم و غمگین میشم … با خوندن مطلب شما به فکر فرو رفتم …ذباید به دنبال دلیل شادی درون خودم بگردم … دعا کنید
سلام
امیدوارم که حال دلتون همیشه خوب باشه.